Bruce Davison

یک روان‌پزشک به یکی از بیماران جوانش علاقه‌مند می‌شود، که بعدها متوجه می‌شود با یک نفرین باستانی در ارتباط است.

جوانه زدن دوستی بین دو همسایه بسیار متفاوت زمانی که دیوید بر زن جوانی می زند و باعث مرگ او می شود، چرخشی غم انگیز به خود می گیرد.

هارولد یک متعصب مذهبی است که به خانواده خود، متشکل از همسرش بتی و دختران نوجوانش مگی و سارا، مایعی ناشناخته برای نوشیدن می دهد. بعد از اینکه مگی نشان داد که آن سم است، مگی تنها کسی است که از فکر مرگ می ترسد و هارولد بعداً فاش می کند که این صرفاً آزمایش ایمان برای یک پیمان خودکشی در آینده بوده است

جودیت آلبرایت پس از تحمل یک سکته مغزی خفیف، با اکراه به خانه سالمندان تاریخی نقل مکان می کند، جایی که متقاعد می شود که یک نیروی ماوراء طبیعی در حال کشتن ساکنان است.